یک خاطره با کلی حرف اضافه
خاطره نگاری به مناسبت روز خبرنگار سال ۱۳۹۷ در ویژه نامه شورای اسلامی شهر تهران
هرچه خواستم از خاطرات روزهای شورا بنویسم، دیدم با تلخی این روزها امیخته می شود، خواستم از خاطرات با علیرضا محمدی و حسین تبریزی بنویسم، یادم امد هر دو این روزها گرفتار این ویروس منحوس شده اند. هرچه فکر کردم مدام دوستی ها به یادم امد که این روزها با این حوادث بیشتر از هرچیز دیگری در ذهن همه ادم ها مرور می شود انگار حالا بیشتر از هر زمان دیگری قدر روزهای باهم بودن و دوستی ها را فهمیده ایم؛ حالا میدونیم که هر لحظه کنار دوستان خوب بودن غنیمت است و خدا را برای این لحظه ها شکر خواهیم کرد.
یکشنبه های شورا برای من ماملو از خاطرات در کنار دوستان قدیمی است، یکشنبه هایی که حالا قدمت آن به بیش از ده سال می رسد و در و دیوار صحن علنی شورا برای من تداعی صحبت های درگوشی و شوخی های ایما و اشاره ای و حتی سوتی های فاجعه و قهقه های بلند را دارد. شوخی هایی که گاهی تنها در محفل دوستانه ما جا خوش می کرد و گاهی نیز صدای آن طبل رسوایی می شد و همگی خاطراتی را برای ما به جای گذاشته که مرور آن تبسمی در لبهایمان برجای می گذارد.
هر جلسه ی شورا با مهدی مقدر، شاهواری، کاظمی، پاینده، انصاری، کامبد، حسینی، امینی، مومنی،ابراهیمی و حسن رضایی که دیگر در لیست خبرنگاران شورایی نیست پر از حال خوش و خاطرات شیرین است.
شاید به خاطر کمی اضافه وزن دوستان از من انتظار یک خاطره به صرف غذا داشته باشند، بنده نیز دریغ نمی کنم، هرچند که جا ماندن از صبحانه املت قبل از جلسه شورا با حسین تبریزی و مهدی علیرضایی ضربه سنگینی به من وارد کرد اما از خیر تعرف آن می گذرم و از یک روز تند آتشین برایتان می گویم.
یک روز تند و شیرین شورایی
اواخر خردادماه بود که بعد از صحن شورا طبق روال روزهای عادی بدون کرونا با دوستان برای صرف ناهار به سلف شورا رفتیم؛ غذا را گرفتیم و طبق روال همیشه با اسد رجبی عزیز و مهدی علیرضایی مهربان سر یک میز نشستیم؛ دلتان نخواهد غذا جوجه بود و نیازی به سماق نداشت اما اقا رجبی که عاشق جوجه است سماق ریخت و از فواید چنان تعریف کرد که راغب شدم این روش هو انگیز را امتحان کنم.
معمولا سماق در ظرفی ریخته می شود که نسبت به نمک پاش سوراخ های کمترو بزرگتری دارد و در کل با نمک پاش و فلفل پاش متفاوت است اما ظاهرا از شانس من آن روز کسی که این نمک، فلفل و سماق را در ظرف ها ریخته این نکته را رعایت نکرده بود، از طرف دیگر اسدخان رجبی صدای فلفل ریزون را درنیاورد و کلی هم تعریف و تمجید کرد گویا به فلفل هم علاقه زیادی داشت.
من هم که کلی از فواید سماق شنیده بودم بی خبر از ماجرا حسابی روی غذا را سیاه کردم حتی از اسدخان هم بیشتر ریختم تا شاید تعریف و تمجید اسدخان برای چربی سوزی این ادویه کمکی به من کرده باشد، غافل از اینکه قرار است از شدت تندی و انجام حرکات ورزشی کالری بسوزانم!
خلاصه که وقتی مثل همیشه ولع غذا خوردن باشد حتی برای غذا نه چندان خوب شورا؛ و هدف چربی سوزی نیز به هدف قبلی اضافه شود، تا چند قاشق اول خیلی تمرکزی برای مزه سنجی نیست اما بعد از قاشق سوم تازه میفهمی که چه شده! کمی که گذشت تمام سالن جلو چشمام سیاهی رفت و جای چربی سوزی تمام وجودم سوخت.
بازهم از بدشانسی آن روز سرمیز آب نبود و خلاصه تا بروم و لیوان بردارم و آب بریزم حسابی فلفل از خجالت من درآمد و خنده های بچه ها هم نشان می داد صحنه های جالبی رقم خورده؛ نگاه و صحبت های همراه خنده اسد رجبی و مهدی علیرضایی هم بدتر از فلفل میسوزاند.
همه این ها یک طرف آن لحن لج درار اسد خان که با خنده از ته دل می گفت من فلفل مشکلی ندارم، معمولا فلفل را در این ظرف با تک سوراخ درشت نمیریزن، فکر کردم خودت متوجه میشوی را هیچوقت فراموش نمی کنم! خلاصه روز عجیبی بود مهدی علیرضایی هم حسابی تیکه پراکنی می کرد که دیگر مجالی بای قهقه های خودم هم نماند.